ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم این یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم با هفت هزار سالگان سر به سریم
.....................................
بر خیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
که این چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
.....................................
از من رمقی به سعی ساقی ماندست وز صحبت خلق بی وفایی ماندست
از باده دوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی ماندست
.....................................
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتیم نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
.....................................
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح که از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
.....................................
می خور که به زیر گل بسی خواهی بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس نگو تو این راز نهفت آن لاله که پژمرد نخواهد شکفت
................................
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماه رخی ار نشستی خوش باشچون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی،چو هستی خوش باش